در یک شب آرام آوریل سال 1973، خیابانهای بیروت نسبتاً آرام بود و ساکنان شهر نمیدانستند که عملیات «غیرعادی» زیر پوشش تاریکی در حال انجام است. گروهی از کماندوهای اسرائیلی به رهبری ایهود باراک با لباس زنانه در قلب شهر نفوذ کردند و هدفشان مشخص بود: از بین بردن رهبران برجسته جنبش فتح . پس از دقایقی گشت و گذار مخفیانه در خیابان های باریک، تیم به مقصد رسید و بدون ایجاد هیچ گونه سوء ظنی به یک ساختمان مسکونی یورش برد و علاوه بر کمال ، یوسف النجار، معاون یاسر عرفات ، و کمال ناصر، سخنگوی جنبش را نیز کشت. عدوان یکی از بنیانگذاران جنبش فتح. این عملیات دقیق و عمدی بود، اما این تنها پاسخی به حملات فتح نبود، بلکه بخشی از راهبرد مداوم اسرائیل برای تضعیف تواناییهای رهبری فلسطین و ارسال پیامی روشن بود که آنها به آن حمله کردند. به نام “دست بلند اسرائیل” می تواند به هر کجا و هر کسی برسد.
بر اساس آنچه اسرائیلی ها به خود می گویند، ترورهای انجام شده توسط اسرائیل عملیات تصادفی نیست، بلکه بر اساس برنامه ریزی دقیق و ردیابی اهداف بالقوه است. اسرائیل همیشه این عملیات ها را به عنوان یک ضرورت امنیتی به بازار عرضه می کند – طبق ادعای خود – برای محافظت از کشور در برابر تهدیدات دائمی که از سوی جناح های مسلح فلسطینی یا آن دسته از گروه هایی که عموماً با آن دشمن هستند، روبرو می شود. هدف از این عملیات نه تنها خلاص شدن از شر رهبران، بلکه ایجاد یک وضعیت آشفتگی و سردرگمی در صفوف سازمان های هدف بود. هدف از ترور رهبران کلیدی ایجاد خلاء رهبری بود که پر کردن سریع آن برای سازمانها دشوار بود و به اسرائیل مدتی فرصت داد تا حملاتی را که به آن هدف میگیرند محدود کند.
علیرغم اثربخشی ظاهری این عملیات از نظر تأثیر مستقیم خنثی کردن فرد مورد نظر، برخی از آنها عملاً به تشدید درگیری و رویارویی اسرائیل و دشمنانش منجر شده است. به عنوان مثال، ترور عباس الموسوی ، رهبر حزب الله در سال 1992، اوضاع را آنطور که برنامه ریزی شده بود آرام نکرد، بلکه به ظهور حسن نصرالله به عنوان رهبر جدید حزب کمک کرد. این رویارویی بین اسرائیل و حزب الله را پیچیده تر کرد و ترور رهبران جناح های مقاومت فلسطین تنها رهبران جدید بیشتری را به وجود آورد.

از سوی دیگر، اتکای بیش از حد اسرائیل به این استراتژی با خطراتی همراه بود. در سال 1997، موساد تلاش کرد تا خالد مشعل ، رئیس وقت دفتر سیاسی جنبش مقاومت اسلامی ( حماس ) را در اردن با استفاده از سموم شیمیایی پیچیده ترور کند. اما این عملیات شکست خورد و مقامات اردنی توانستند ماموران اسرائیلی را دستگیر کنند که منجر به بحران دیپلماتیک بین اسرائیل و اردن شد. این حادثه نه تنها ضربه ای به آبروی موساد اسرائیلی بود، بلکه چالش های بزرگی را که اسرائیل در انجام عملیات در قلمرو کشورهای دیگر با آن مواجه بود، آشکار کرد.
با گذشت سالها، این ترورها به بخشی جدایی ناپذیر از استراتژی امنیتی اسرائیل تبدیل شد. اما با افزایش انتقادات بین المللی از این سیاست، به ویژه پس از وقوع تلفات غیرنظامی در طی برخی عملیات ها، سؤالاتی در مورد اثربخشی این استراتژی در درازمدت، بدون ذکر مشروعیت آن، مطرح شد. در حالی که اسرائیل از طریق این ترورها به دنبال «محافظت از خود در برابر تهدیدات» بود، با انتقادات گسترده جامعه بینالمللی و حتی برخی از متحدانش مواجه بود. با وجود انتقادات، اسرائیل همچنان این ترورها را ابزاری ضروری می داند.

اهمیت ترور در استراتژی اسرائیل
رونن برگمن، روزنامهنگار اسرائیلی، در کتاب خود با عنوان «ابتدا برخیز و بکش: تاریخچه مخفی ترورهای هدفمند اسرائیل» بر نقش حیاتی ترورها در استراتژی امنیت ملی اسرائیل تأکید میکند و اشاره میکند که این ترورها ابزاری اساسی در حفظ امنیت ملی اسرائیل بوده و هستند. امنیت «دولت یهود»، همانطور که او بیان کرد، توازن قوا را در خاورمیانه نیز حفظ می کند. از زمان تأسیس دولت اشغالگر، سرویس های اطلاعاتی اسرائیل به رهبری موساد و شین بت به ترورها متکی بوده اند.
در مورد رونن برگمان، او یک روزنامه نگار و نویسنده اسرائیلی است که به عنوان خبرنگار اطلاعاتی برای Yedioth Ahronoth، یکی از بزرگترین روزنامه های اسرائیلی کار می کند. برگمان به خاطر کارش در زمینه روزنامه نگاری تحقیقی شناخته شده بود، جایی که او بسیاری از عملیات های مخفی انجام شده توسط سرویس های امنیتی اسرائیل را فاش کرد. برگمن دارای مدرک تحصیلی در تاریخ و حقوق بین الملل است و در امور امنیتی و اطلاعاتی متخصص به حساب می آید. برگمن به لطف منابع متعددش در سرویسهای امنیتی اسرائیل، توانست به اطلاعات محرمانهای دسترسی پیدا کند که کتاب او را «ابتدا بکش» به مرجع مهمی برای هر کسی که مایل به درک سیاستهای اسرائیل در زمینه ترور بود تبدیل کرد.
این کتاب بیش از 700 صفحه دارد و شامل چندین فصل است که هر فصل بر یک دوره زمانی خاص یا مجموعه ای از رویدادهای مرتبط با ترورها تمرکز دارد. این کتاب با روایت اولین عملیاتهای انجام شده توسط عناصر جنبش صهیونیستی قبل از تأسیس دولت اسرائیل، گذر از ترورهایی که رهبران فلسطینی و اعضای گروههای مسلح را هدف قرار دادند، شروع میشود و تا عملیاتهای اخیر که دانشمندان هستهای ایران را هدف قرار میدادند.
اهمیت ترورها در چارچوب اسرائیل با توانایی آنها در تأثیرات محسوس و مستقیم بر روند رویدادهای سیاسی و نظامی برجسته می شود. برگمن نشان می دهد که چگونه ترورها صرفاً وسیله ای برای خلاص شدن از شر شخصیت های متخاصم نبودند، بلکه بخشی از یک استراتژی گسترده تر با هدف تضعیف و بی ثبات کردن “دشمن” بودند. به عنوان مثال، ترور رهبران برجسته ای مانند یحیی عیاش که به مهندس مواد منفجره حماس معروف بود، نقطه عطفی تعیین کننده در رویارویی با جنبش فلسطین تلقی می شود. عیاش به دلیل نقشی که در توسعه روش های جدید حملات علیه اسرائیلی ها داشت، تهدیدی بزرگ برای اسرائیل بود و خلاص شدن از شر او به معنای از بین بردن منبع اصلی عملیاتی بود که امنیت اسرائیل را تهدید می کرد.
اغلب، ترورها به عنوان ابزاری برای تضعیف زیرساخت های سازمان های متخاصم استفاده می شود. وقتی رهبران نظامی یا متفکران استراتژیک هدف قرار می گیرند، هدف آسیب رساندن به این شخصیت ها و برهم زدن ظرفیت عملیاتی و سازمانی آن گروه ها است. رهبرانی که دارای کاریزما و توانایی تصمیم گیری حیاتی هستند، عنصر حیاتی در موفقیت هر سازمانی را تشکیل می دهند. بنابراین، ترور او خلأ رهبری ایجاد می کند که پر کردن آن دشوار است. که توانایی برنامه ریزی و اجرای موثر را تضعیف می کند.
ترور رهبران فلسطینی نمونه بارز این است که چگونه ترورها می توانند یک «تغییرگر بازی» در مناقشه اسرائیل و فلسطین باشند. این فرآیندها اغلب آنقدر تأثیرگذار هستند که مسیر رویدادها را تغییر می دهند و طرف های دیگر را وادار می کنند تا استراتژی های خود را مورد ارزیابی مجدد قرار دهند. برگمن خاطرنشان می کند که ترور رهبرانی مانند احمد یاسین، بنیانگذار حماس، تأثیر زیادی بر جنبش و جایگاه آن در میان فلسطینی ها داشته است. اگرچه حماس پس از ترور یاسین به عملیات خود ادامه داد، اما غیبت وی منجر به از دست رفتن نماد مقاومت فلسطین شد و به گفته وی، شوکی در ساختار جنبش ایجاد کرد.
از سوی دیگر، ترورها در بازدارندگی سایر طرف ها از تشدید عملیات علیه اسرائیل نقش دارند. اسراییل با هدف قرار دادن شخصیت های کلیدی این پیام روشن را ارسال می کند که هرگونه تلاشی برای تهدید امنیت خود با پاسخ سختی روبرو خواهد شد و شخصیت های برجسته نیز از هدف قرار دادن مصون نیستند. این بازدارندگی تنها وسیله ای برای حفاظت از امنیت اسرائیل نیست، بلکه بخشی از یک دکترین دفاعی است که هدف آن جلوگیری از ایجاد قابلیت هایی از سوی دشمنان است که منجر به تهدید وجودی برای دولت می شود.
این به انسان ها محدود نمی شود: پروژه ها در چارچوب استراتژی ترور متوقف می شود!
در تاریکی سرد شب در آوریل 1979، یک فیات 127 قدیمی که موتورش مشکل داشت، در چند متری دروازه یک مرکز صنعتی بزرگ در شهر La Seine-sur-Mer فرانسه متوقف شد. دو زن با ظاهری گیج، ناراحت و نیازمند کمک از ماشین پیاده شدند. آنها به دروازه نزدیک شدند و با لبخندی خجالتی روی صورت یکی از آنها از دو نگهبان فرانسوی کمک خواستند. آنها به نگهبانان گفتند که گردشگران بریتانیایی بودند و ماشین تاسف بار آنها در حالی که در اطراف ریویرا فرانسه رانندگی می کردند خراب شده بود.
دو نگهبان به راحتی فریب خوردند و برای کمک به آنها دروازه را باز کردند. در آن لحظات، پنج نفر به سرعت و بیصدا از حصار عبور کردند و به سمت آشیانه صنعتی بزرگ متعلق به گروه «CNIM»، شرکتی متخصص در ساخت قطعات عظیم و پیچیده برای کشتیها و راکتورهای هستهای، حرکت کردند. این گروه در یک ماموریت فوق محرمانه بود، ماموریتی که ممکن است مسیر تاریخ خاورمیانه را تغییر دهد.
در عرض چند دقیقه، آنها بارهای انفجاری قوی را روی دو سیلندر بزرگ داخل آشیانه نصب کردند، تایمرها را تنظیم کردند و سپس با همان حرفه ای بودن بیرون آمدند. در همین حین، دو نگهبان موفق به راه اندازی مجدد ماشین شدند و با دو زن لبخند زدند و آنها قول دادند که بعداً در یک بار با آنها ملاقات کنند. اما سی دقیقه بعد، یک انفجار مهیب اسکله را لرزاند و شعله های آتش آسمان شب را روشن کرد و همه چیز داخل آشیانه، از جمله دو راکتور هسته ای را که برای ارسال به عراق آماده می شد، نابود کرد.
تکمیل ساخت رآکتورها حدود یک سال به تاخیر افتاد تا خسارات ناشی از این انفجار ترمیم شود. در 9 جولای 1979، ریموند پیج، نخست وزیر وقت فرانسه، از عراق بازدید کرد تا پیشنهاد تغییر سوخت مورد استفاده را به نوع جدیدی به نام “کارامل” با غنی سازی 7.5 درصد بدهد. عراق به شدت این پیشنهاد را رد کرد و به توافق اولیه پایبند بود. اما این پایان کار نبود. مجموعه ای از وقایع مرموز به دنبال داشت، زیرا دو دانشمند هسته ای درگیر در این پروژه به روش های وحشتناکی به قتل رسیدند، یکی با شکستن سر و دیگری با مسمومیت. علاوه بر تهدیدهایی که از طریق پیام های پستی متوجه فرانسوی ها می شود. این امر باعث شد تا ساخت و ساز چند ماه دیگر تا فوریه 1980 به تاخیر بیفتد.
انفجار آن شب فقط یک «خرابکاری» نبود، بلکه یک حمله پیشگیرانه در یک جنگ مخفیانه بود که در آن ترورها و عملیات مخفیانه ابزار تعیین کننده بودند. این آغاز فصل جدیدی در مناقشه اسرائیل و اعراب بود، زیرا ترورها به بخشی جدایی ناپذیر از بازی سیاسی در منطقه تبدیل شد و تفاوت در معادلات قدرت و مبارزه برای هستی.

جوخه ترور و هدف قرار دادن: درباره آنچه در روح و ذهن آنها می گذرد
ترور، بنا به ماهیت خود، مستلزم برنامه ریزی و تفکر بالایی است و اغلب با برهنه کردن قربانی از هرگونه انسانیت همراه است، او را به عنوان یک حیوان یا یک چیز مطرود نشان می دهد که شایسته کشتن است. اعضای جوخه های ترور قربانیان خود را به عنوان افرادی با حقوق یا احساسات نمی بینند، بلکه به عنوان موانعی که باید برای دستیابی به اهداف خود از بین بروند، این فرآیند به عنوان “بی هویت کردن قربانی” توصیف می شود و در نتیجه قاتلان رخ می دهد قرار گرفتن مداوم در معرض تبلیغات ایدئولوژیک، یا از طریق تربیت خشونت آمیز، نژادپرستانه یا… فاشیسم استفاده از زور را برای رسیدن به اهداف توجیه می کند.
در سطح فردی، تحقیقات نشان می دهد که خشم شخصی و درماندگی نقش بیشتری در انگیزه ترور نسبت به انگیزه های ایدئولوژیک دارند. در مطالعهای که بین سالهای 1995 تا 2015 بر روی 58 نفر که مرتکب ترور شخصیتهای عمومی در ایالات متحده شدند، انجام شد، مشخص شد که انگیزههای ایدئولوژیک تنها 9 درصد موارد را تشکیل میدهند. در عوض، اکثریت قریب به اتفاق حملات با انگیزه های شخصی یا خشم شدید انجام می شد.
در اینجا مهم است که ذهنیت فردی که مرتکب ترور شده است را با زمینه قانونی و نهادی که انگیزه های روانی او را تقویت می کند و از طریق همکاری با سرویس های اطلاعاتی و نظامی در چارچوبی نهادی قرار می دهد، تطبیق دهیم. با این همسویی، میتوانیم ترور را نه صرفاً بهعنوان وظایف کاری در نهادهایی با ماهیت سیاسی یا ایدئولوژیک، بلکه بهعنوان رفتاری غیرعادی درک کنیم که توجیههای اخلاقی موفقیت آن با انباشتگیهای روانی پیچیده در این قاتلان در تعامل است.
در این زمینه که مطالعه به آن پرداخته است، ذهنیت فرد یا تیمی که ترور انجام میدهد، آمیزهای از انگیزههای روانی، عوامل اجتماعی و اختلالات شخصی را نشان میدهد بیداری وجدان، اما غالباً از بین بردن این احساس و محاصره آن با مراحل پیچیده رویه ای، از طریق برخی ترفندهای دفاعی روانی و توجیهات مذهبی، و گاه با تقدیم اشراف به ترور به عنوان یک عمل اخلاقی که ملت را از خطر مصون می دارد، علاوه بر این جدایی شدید بین حوزه حرفه ای و شخصی، که این مدل های شدید عمل می کنند.
دکتر مارشال هیمن در تحقیق خود که در سال 1984 منتشر شد اشاره می کند که این قاتلان اغلب افرادی منزوی هستند که در دنیای خود زندگی می کنند و احساس شکست و طرد شدن دائمی از سوی جامعه دارند و برخی از آنها از زندگی پر از سرخوردگی های مکرر رنج می برند. چه در محل کار و چه در روابط شخصی، انباشته شدن این ناامیدی ها در طول زمان، در نهایت به نقطه عطفی می رسد که آنها را مجبور می کند به خشونت به عنوان وسیله ای برای ابراز خشم خود متوسل شوند، این ناامیدی عمیق را تخلیه کنند و به یک هدف اصلی دست یابند که ممکن است تصویر آنها را تغییر دهد. به نظر می رسد که این ماهیت ها توسط برخی از سازمان های امنیتی و اطلاعاتی تحت نظارت و بررسی قرار می گیرند که او این مدل ها را شکار می کند و به دنبال استخدام آنها است.
کارها با این سرعت هماهنگ پیش نمیرود، چرا که گاهی در حین انجام این کارهای کثیف سؤال اخلاقی پیش میآید و این سؤال در مورد مشروعیت این رفتارهای انجام شده توسط تیمهای ترور و دلایلی که برگمن در کتاب خود در مورد آن ذکر میکند مطرح میشود. ترور مصطفی احمدی روشن، مهندس برجسته هسته ای و یکی از مغزهای اصلی برنامه هسته ای ایران در صبح روز 20 دی ماه 1391 در اثر انفجار بمب مغناطیسی که در کنار خودروی وی قرار داشت توسط موتورسوار منفجر شد. برگمن اشاره میکند که در داخل خود موساد یک جنجال داخلی به وجود آمد، زیرا یکی از کارمندان در جلسهای در دفتر مایر داگان، نگرانی و دوگانگی اخلاقی خود را اینگونه بیان کرد: «پدر من یک دانشمند برجسته در برنامه هستهای ما است همانطور که شما در اینجا فکر می کنید، او می تواند یک هدف قانونی برای ترور باشد.
با وجود این اعتراض جزئی و گاه و بیگاه، ترور علما و دانشگاهیان متوقف نشد، بلکه به یک مسیر و رویکرد اساسی در پرونده ترور تبدیل شد و تأثیرات عمیقی بر برنامه هسته ای ایران گذاشت. دانشمندان ایرانی تحت مراقبت شدید از منازل خود قرار گرفته اند.
تأثیر روانی ترورهای سیاسی بر جوامع
ترور، مانند موارد سنتی قتل، فقط یک عمل خشونتآمیز یا خونین منفرد نیست، بلکه یک تاکتیک عمدی با هدف ایجاد اثرات بلندمدت، هم در سطوح روانی و هم در سطح اجتماعی است. از طریق توضیحات مختلف علمی، ترور را می توان به عنوان ابزاری برای قدرت و کنترل، راهی برای القای ترس و تسلط دانست.
ترور نه تنها بر قربانی و مرتکب اثر می گذارد، بلکه تأثیر آن به کل جامعه می رسد. هنگامی که یک رهبر سیاسی یا شخصیت مذهبی ترور می شود، شوک روانی که جامعه ممکن است در معرض آن قرار گیرد ممکن است بسیار زیاد باشد، شرایطی که روانشناسان آن را شوک جمعی می نامند، جایی که کل جامعه احساس خطر و ترس از آینده می کند و این احساس ممکن است منجر به وضعیت تقسیم اجتماعی، جایی که گروه های مختلف شروع به جستجوی دشمنان داخلی یا خارجی می کنند تا آنها را مسئول عمل بدانند.
ترورها گاهی به عنوان ابزاری برای تحکیم کنترل بر جوامع استفاده می شود. برای مثال، دولت های دیکتاتوری ممکن است برای گسترش وحشت و خاموش کردن صداهای مخالف به ترور مخالفان متوسل شوند. در این صورت ترور تبدیل به ابزاری سیاسی می شود که هدف آن تحت سلطه در آوردن جامعه و ایجاد ترس به عنوان بخشی از زندگی روزمره است. میشل فوکو این نوع کنترل را به عنوان «قدرت انضباطی» توصیف میکند که در آن از مجازاتهای سخت برای رام کردن جوامع در جهت رعایت قوانین استفاده میشود.

از سوی دیگر، ترور ممکن است عزم جوامع را تقویت کرده و وحدت آنها را افزایش دهد. در بسیاری از موارد، فرد ترور شده به نماد قهرمانی و مقاومت تبدیل می شود. که باعث تقویت روحیه توده ها می شود. این پدیده به “اثر شهادت” معروف است که در آن فرد ترور شده منبع الهام برای مبارزه و مقاومت بیشتر می شود. تاریخ نمونه های زیادی از این پدیده را نشان می دهد، جایی که ترور رهبرانی مانند مارتین لوتر کینگ یا گاندی به جای تضعیف جنبشی که آنها رهبری می کردند، تقویت شد.
در زمینه سیاسی، ترور به عنوان وسیله ای برای تغییر معادلات سیاسی و دستیابی به دستاوردهای تاکتیکی استفاده می شود. ترور می تواند به خلاء رهبری در سازمان های مخالف منجر شود و توانایی آنها برای مقاومت را تضعیف کند. همچنین، ترور یک شخصیت محوری ممکن است احزاب باقیمانده را به بازنگری در استراتژیهای خود وادار کند، بهویژه اگر این شخصیت مغز متفکر برنامههای آنها باشد و در نتیجه رفتار حزب یا جنبش هدف ترور در صورت عدم اتکا ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد. در مورد ساختارهای عمیق نهادی و استراتژی های سیاسی تثبیت شده، آن چه که برنامه ریزی شده است، تغییر اساسی در استراتژی است، و این دستاورد ممکن است لعنتی بر بسیاری از سرویس های اطلاعاتی باشد که الگوهای روشن را به جای آوردن افراد جدید ترجیح می دهند. هر از چند گاهی با الگوهای رفتاری جدید و متفاوت و در نتیجه عنصر غافلگیری و هرج و مرج افزایش می یابد.
از سوی دیگر، ترورها ممکن است پیامدهای نامطلوب غیرمنتظره ای داشته باشند. هنگامی که یک رهبر یا شخصیت برجسته ترور می شود، ممکن است به جای آرام کردن آن، درگیری را تشدید کند. این تشدید در نتیجه تمایل طرف های هدف برای انتقام رخ می دهد. که شدت خشونت را افزایش می دهد و درگیری را خونین تر می کند. ترور همچنین ممکن است جامعه هدف را به اتخاذ سیاست های افراطی تر در پاسخ به احساس تهدید سوق دهد.
گاهی از ترور به عنوان بخشی از جنگ روانی با هدف تضعیف روحیه دشمن استفاده می شود. در اینجا، ترور به ابزاری برای ارسال یک پیام نمادین مبنی بر اینکه هر کسی میتواند هدف قرار گیرد، تبدیل میشود و امنیت شخصی یک توهم است. این پیام می تواند منجر به یک حالت پارانویا در جامعه هدف شود، جایی که همه احساس می کنند دائما در معرض خطر هستند و این حالت دلهره، سوء ظن و شک ممکن است افراد را به تصمیم گیری های غیرمنطقی سوق دهد. که منجر به افزایش هرج و مرج و اختلافات داخلی می شود.
در سطحی دیگر، ترور میتواند منجر به واکنش شدید، به معنای مثبت، برای جوامعی شود که یک نماد ملی یا یک رهبر مشهور را از دست دادهاند، از این نظر، برای تقویت احساسات ملی، تعمیق پیوندهای اجتماعی در جوامع هدف، و. افزایش خصومت یا فعالیت فعال نسبت به دیگری یا دشمن. وقتی مردم احساس میکنند که مورد هدف قرار میگیرند، ممکن است حول رهبری جدید جمع شوند یا سیاستهای مقاومت جدید، سختتر، قویتر و مؤثرتر را اتخاذ کنند یک تهدید مشترک
تبلیغات
ترورها به بن بست های دیپلماتیک و هرج و مرج نسنجیده منجر می شود
اگرچه ترورها در از بین بردن تهدیدهای خاص مؤثر هستند، اما کتاب برگمن «برخیز و اول بکش» نشان می دهد که اسرائیل بیش از حد و بی پروا بر این ابزار تکیه کرده است. که گاهی به عواقب غیرمنتظره ای منجر می شد و به جای آرام کردن درگیری ها را تشدید می کرد. به عنوان مثال، ترور عباس الموسوی، رهبر حزب الله، به هدف مورد نظر برای آرام کردن اوضاع دست نیافت، بلکه منجر به تشدید خطرناک و ظهور حسن نصرالله به عنوان رهبر قدرتمندتر و مؤثرتر شد. برگمن توضیح میدهد که این امر اوضاع را برای اسرائیل پیچیدهتر کرد.

از جمله اشتباهات مکرر اسرائیل، دست کم گرفتن تکنیک های امنیتی و فناوری کشورهای هدف بود. به عنوان مثال، در ترور محمود المبحوح در دبی در سال 2010، تیم موساد مرتکب یک سری اشتباهات جدی شد، از جمله برآورد نکردن تعداد دوربین های نظارتی در دبی و استفاده نادرست از گذرنامه های جعلی. این اشتباهات منجر به افشای کامل عملیات، افشای عاملان آن و قرار گرفتن موساد در شرم جهانی شد.
برنامه ریزی و اجرای عجولانه نیز از جمله اشتباهات رایجی بود که منجر به شکست برخی عملیات ها شد. سوء قصد به ترور خالد مشعل در اردن در سال 1997 نمونه بارز این موضوع است، زیرا این عملیات بدون تکمیل مراحل مقدماتی معمول، مانند آموزش کامل یا انتخاب دقیق هویت پوشش، انجام شد. این شتابزدگی منجر به شکست عملیات شد و نقاط ضعفی را در استراتژی های موساد آشکار کرد.
استفاده مکرر از هویت های جعلی بدون تغییر مرتب آنها منجر به شناسایی بسیاری از عملیات ها شد. در برخی موارد، موساد چندین بار از هویت های جعلی مشابه استفاده کرد. این امر ردیابی مشتریان و تعیین هویت واقعی آنها را آسان کرد. این اشتباه به ویژه در ترور المبحوح تکرار شد. این به افشای دخالت اسرائیل و قرار دادن آن در معرض موجی از انتقادات بین المللی کمک کرد.
برگمن اذعان می کند که ترورها در دستیابی به بسیاری از اهداف اسرائیل مؤثر بوده است، اما از عواقب اخلاقی و انسانی این عملیات غافل نمی شود. ترورها، علیرغم موفقیت تاکتیکی، از نظر تأثیر بر روابط بینالملل و حقوق بشر همچنان عملیاتهای بحثبرانگیز هستند. برخی از آنها ممکن است منجر به تشدید درگیری به جای پایان دادن به آن شوند، زیرا واکنش های تلافی جویانه ممکن است سرعت خشونت و تنش را افزایش دهد.
برگمن در پایان تاکید میکند که تا زمانی که درگیری ادامه داشته باشد، و تا زمانی که کسانی وجود داشته باشند که بخواهند موجودیت اسرائیل را تهدید کنند، ترورها بخشی جدایی ناپذیر از سیاست امنیتی اسرائیل باقی خواهند ماند. درست است که ترور ابزار قدرتمندی است، اما پیامدهایی را به همراه دارد که فراتر از خود کشتار است و بر کل زمینه سیاسی و بشردوستانه درگیری تأثیر می گذارد. اگرچه برخی از این عملیات ها ممکن است از نظر تاکتیکی موفقیت آمیز باشند، اما هزینه های سیاسی و انسانی اغلب زیاد است. این باعث می شود که ترورها به شمشیر دولبه در درگیری های جاری تبدیل شوند.